در خانه پدر محمد نشسته بودیم. صحبتی پیش آمد و محمد به پدرش گفت: شما باید حساب سال را پرداخت کنی ،آن زمان در روستا کسی حساب سر سال نمی گرفت. محمد نزد آقای سیدی رفته بود و درباره حساب سال سؤالاتی پرسیده بود .محمد تمام حسابها را کرده و حساب سال را مشخص کرده بود. به پدرش گفت: شما باید این مقدار را به آقای سید بابت حساب سال پرداخت کنی .پدرش قبول نمی کرد. می گفت نه چرا من باید پولم را به مردم بدهم حساب سال یعنی چه تو این رسم را در روستا به پا کردی محمد خیلی با پدرش صحبت کرد ولی قانع نمی شد. ظهر شد و می خواستند نهار را میل کنند اما محمد به دلیل اینکه پدرش نمی خواست حساب سالش را پرداخت کند از خانه خارج شد و رفت.
شهید محمد طاهری
منبع: اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان